اگر فهمیدی چه میگویم ، بمان وگرنه برو به سلامت
.
.
رفت یکی بر سر بازار و خواست
از دهن رهگذران حرف راست
گفت ظریفی ، سخن اینجا مجو
خلق ، ندارد به دهن آرزو
مردم از آنجای خود آگاه نیست
جون همه خویشند ، به ما راه نیست
یا تو به دنبال طبیبی و او
بر سر بازار مکن جستجو
یا تو مرادی و مدد گاره ای
یا تو مریدی و پی چاره ای
هردو از این قسم ، سخن ناورند
آنچه ببینند ، همان میخرند
گفت : به میخانه ندیدم کسی
گفت : در آنجا نشود هر کسی
گفت : به مسجد که کسی راست نیست
گفت: نگو راست ، که بر خواست نیست
مرد که شد بر سخن این و او
منزل خود را نکند جستجو
گفت : تو اینجا به چه حاجت شدی ؟
گفت : تو با آینه ای ، ما شدی