خسته از عشق , خسته از محبت و مهرباني, بريده از صداقت و صفا , زخم خورده ي كلامي
عاشقانه اعتمادي بي مورد , با غروري شكسته در ميان اين آشفته بازار تو را يافتم وپنداشتم تو
از قبيله ي انسانيت آمده اي
تو از جنس صداقتي , از چشمانت مهرومحبت را مي توان آموخت. كلامت نشان معرفت و
وفاست.دستانت سخاوت را هديه ميدهند ومن متحير كه تو را چه به اين آشفته بازار؟
تو را اينگونه يافتم وليكن نگرانم , نگران كه مبادا در اين آشفته بازار انسانيت را بدزدند و من با گل
سرخ پژ مردهي در دست و قطره اشكي گوشه ي چشم , سر راهي كه تو را يافتم بايستم و در
حسرت ديدار دوباره ات اشك بريزم
باش تا باشم كه وجودم بسته به وجود توست
اي مهربان من
نظرات شما عزیزان: