|
||
|
شکسته ام وخسته بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند شکست نه برای کردن است نه بهانه ای برای پنهان شدن. همه می گویند از صبح بنویس و از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت باران پنجره ی چشمانم را شسته است. همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدمهای خوشحال اما من گمان می کنم این خیلی خوب است که نمی توانم ادای آدم های خوشحال را در آورم. بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز که حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است. مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند تا قلب دریاییم بار دیگر متولد شود. سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترها ی آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد گریه می کنم تا شاید دل دریاییم خط مبهمی بر رنگ های تیره ی قلب اطرافیانم زند...
|
نظرات شما عزیزان: