(¯`·.¸¸.·'تنهایی'·.¸¸.·´¯)
بی تو بودن یعنی تنهابودن

 

 

 

 20 راه براي تحريك جنسي زنان

دوست دارم همین ابتدا این توضیح را بدهم که مردان همیشه در روابطشان با جنس مخالف دنبال ارضاء حس قدرت جویی خودشان هستند و این به لحاظ تاریخی و اجتماعی اثبات شده است که مردان بنا به ساختار فیزیولوژیکی شان موجوداتی خشن هستند، اما زنان برعکس بنا به ساختار روانی، فیزیولوژیک و فکریشان موجوداتی هستند که نیاز به تامین امنیت و احساس آرامش هستند، لذا 20 تحریک کننده جنسی زیر عمدتا در همین راستا عمل میکنند و با دادن احساس امنیتی پایدار موجب این میشوند که زن از حالت تدافعی در رابطه جنسی بیرون بی آید و به نقطه ای برسد که مطلوب اکثر مردان تلقی میشود و این همان جایی است که هم مرد با احساس فرمانفرمایی رابطه جنسیی به لذت جنسی میرسد و هم زن با احساس امنیت در رابطه جنسی به اوج نقطه لذت جنسی اش نزدیک می شود.

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن

ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 13 / 4 / 1398برچسب:,
ارسال توسط مسعود

 

داستان فوق العاده در مورد عشق

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

 

آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:داستان فوق العاده در مورد عشق,
ارسال توسط مسعود

انواع خیانت

در این نوشته با انواع خیانت های زنان و شوهران متاهل و دلایل آن آشنائی پیدا میکنیم. آشنائی با دلایل انواع خیانتهای همسران متاهل به افراد این فرصت را می دهد که با اتخاذ تمهیدات لازم از لغزش خود و همسرشان در سراشیبی خیانت اجتناب کنند.

بطور کلی ۳ نوع خیانت و یا رابطه پنهانی وجود دارد:

 

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن

ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:انواع خیانت,
ارسال توسط مسعود

 

بغض هایم را به آسمان سپرده ام
خدا به خیر کند باران امشب را....
.....
یه پسر انگلیسی به پسر ایرانی میگه : چرا خانوماتون با مردا دست نمیدن؟
یعنی اینقدر مرداتون شهوت پرستن؟؟!!!
پسر ایرانی میگه: چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شما رو لمس کنه؟؟
پسر انگلیسیه عصبانی میشه و میگه:ملکه فرد عادی نیست و فقط با افراد خاص دست میده!!
پسر ایرانی میگه: خانومهای سرزمین من هم ملکه اند...
نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:ملکه,
ارسال توسط مسعود

 

دیدگاه روانشناسی در مورد خیانت زنان به مردان

از قدیم تاکنون، مردم براین باورند که مردها در روابط با جنس مخالف، از عدم تعهد کمتری برخوردارند، در حالی که طبق تحقیقات جدید، زنان نیز به نسبت مردها می توانند دست به خیانت زده و در روابط خود پایبند نباشند! لذا هدف نهایی مطالعات بر این بوده که علت و الگوی اصلی این عدم تعهد را شناسایی و در ادامه به اصلاح و ارائه راهکارهایی برای رفع این مشکل بپردازند. واقعیت این است که برخی زنها در روابط طولانی مدّت و در نهایت رعایت تعهد در تمام سالها، بالاخره دست به خیانت زده و تعهد خود را زیر پا می گذارند. البته که مردها نیز به همان میزان ممکن است بعد از داشتن یک رابطه طولانی با یک نفر، دست به خیانت بزنند. در عین حال، هیچ یک از طرفین، در نهایت لجبازی، حاضر به قبول بی وفایی و خیانت خود نیستند! با این تفاوت که روش خیانت و علل آن در این دو جنس مخالف، کاملاً دو رویه متفاوت است.

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن

ادامه مطلب...
ارسال توسط مسعود

 

قشنگترین لحظه هایم را

 

به پای ساده ترین دقایق خواهم ریخت

تا باز هم بدانی که عاشق ترین پروانه ات بودم

و

مجنونترین دیوانه ات

هستم

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:همیشه عاشقترینم,
ارسال توسط مسعود

داستانی درمورد امیدواری

داستان در مورد دختر كوچكی است كه در یك كلبه محقر دور از شهر در یك خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شكننده ای بود. همه شك داشتند كه زنده بماند. وقتی 4 ساله شد، بیماری ذات الریه و مخملك را با هم گرفت. تركیب خطرناكی كه پای چپ او را از كار انداخت و فلج كرد. اما او خوش شانس بود.
چون مادری داشت كه او را تشویق و دلگرم می كرد. مادرش به او گفت: «علی رغم مشكلی كه در پایت داری، با زندگیت هر كاری كه بخواهی می توانی بكنی، تنها چیزی كه احتیاج داری ایمان، مداومت در كار، جرات و یك روح سرسخت و مقاوم است.» بدین ترتیب در 9 سالگی دختر كوچولو بست های آهنی پایش را كنار گذاشت و بر خلاف آنچه دكتر ها می گفتند كه هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول كشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یك معجزه بود.
او یك آرزوی باور نكردنی داشت، آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود، اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می توانست داشته باشد؟ در 13 سالگی در یك مسابقه دو شركت كرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند كه این كار را كنار بگذارد، اما روزی فرا رسید كه او قهرمان مسابقه شد.
از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شركت كرد و برنده شد. در سال 1960 او به بازی های المپیك راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا، یك دختر آلمانی قرار گرفت و تا بحال كسی نتوانسته بود او را شكست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیك گرفت.
آن روز او اولین زنی بود كه توانست در یك دوره المپیك 3 مدال طلا كسب كند...
در حالی كه گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.....

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:داستانی درمورد امیدواری,
ارسال توسط مسعود

مژده مژده »»»»»»»

 

ازکاربران عضو هرکسی در روز بیشترین مطلب های زیبای بذاره به قید قرعه کشی جوایزی نقدی به اونا داده میشود

دوستان سریع تر عضو شوید و شروع کنید

ومژده برای اونایی که بیشترین نظراتو در وبلاگ بدن به قید عرقه کشی به اونا هم جوایز داده میشود

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:,
ارسال توسط مسعود

سلام دوستان من عضو جدید این وبلاگم من تاجای که بدوتنم واسه شما مطلب های جالبی خواهم گذاشت لطفا شما هم عضو شوید

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: 12 / 4 / 1398برچسب:,
ارسال توسط

کاش مثله قدیم ها کنار هم بودیم عزیزم

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن


تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:مثله قدیم,
ارسال توسط مسعود

 داستان قهوه شور ( داستان عاشقانه )

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…
آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت

برای مطالعه ادامه مطلب به قسمت ادامه مطلب بروید
نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن

ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب: داستان قهوه شور ( داستان عاشقانه ),
ارسال توسط مسعود

 

داستان عاشقانه

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

ادامه مطلب برو

نظر یادت نره دوست عزیز در نظرسنجی شرگت کن

ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 12 / 4 / 1398برچسب:داستان های عاشقانه,
ارسال توسط مسعود
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 131
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 2539
بازدید کل : 305039
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 131
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 2539
بازدید کل : 305039
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ

تعبیر خواب


فال حافظ



..

.

.

.

از ما حمایت کنید کد لوگوی مارو در وبلاگتون قرار بدید